برای انسان این قرن، چه آرزو می توان کرد


که در نخستین فراگشت ، خراب و خون ارمغان کرد

ببین که در مغز پوکش ، چه فتنه یی شعله انگیخت


ببین که در دست شومش ، چه کوهی آتشفشان کرد

ببین که با خون و وحشت ، عجین به چرک و عفونت


به هر کلان شهر عالم ، چگونه سیلی روان کرد

تنورهٔ آتشینش ، شراره ها بر زمین ریخت


خراش در عرش افکند ، خروش در آسمان کرد

گرسنهٔ نیمه جان را ، گلوله ها در شکم ریخت


گروه لب تشنگان را ، گدازه ها در دهان کرد

نه ساقی و جام عدلی ، نه غیرتی با گدایی


یکی ستم از جهان برد ، یکی ستم بر جهان کرد

هجوم رایانه ها را ، به فال فرخ نگیرم


که در پساپشت هر یک ، نحوستی آشیان کرد

به فتح نیروی ذرات ، چگونه خرسند باشم


بسا که معموره ها را ، خرابه و خاکدان کرد

خدای من ! این چه قرنی ست ، که بخش دیباچه اش را


به خون و زرداب زد مهر ، به ننگ و نفرت نشان کرد

به عرصهٔ جنگ و وحشت ، فکنده سجاده بر خون


برای انسان این قرن ، چه آرزو می توان کرد ؟